من33 و شوهرم 38ساله هنگام ازدواج من لیسانس شوهرم دیپلم ردی ( به من گفته بود دیپلم) . در حال حاضر من فوق لیسانس و شوهرم فوق دیپلم و کارمند بانک هستم از اول زندگی با شوهرم مشکل داشتم بی دلیل از خانواده اش تعریف می کرد و من باید دقیقا مثل خواهرهایش لباس می پوشیدم و مثل مادرش غذا می پختم و دائم در مورد این موضوع دعوا داشتیم . سال اول زندگی بعد از مراجعه به دکتر فهیمدم بیماری دارم که باید زود بچه دار شوم در غیر انصورت نازا می شوم. ولی هر بار به دلیلی مخالفت می کرد . دلیل ها : خواهرم 5 سال بچه دار نشده ماهم باید 5 سال صبر کنیم .تو لیاقت مادر شدن نداری . هر وقت تونستی مثل بچه خواهر من بزایی می ذارم بچه دار شی . می خوای بچه دار شی ، بچه رو بندازی سر من بری خونه مامانت .( در حالی که با این که خونه من ، مادرم ( نامادری ام )و مادرشوهرم یک کوچه از هم فاصله داره ولی من مثلا در هفته سه بار خونه مادر شوهرم می رفتم ولی بعضی وقتها 2 ماه یا یک ماه می شد که خونه مادرم نمی رفتم )فعلا وضع مالی مون خوب نیست . خونمون طبقه چهارمه تو حامله بشه سخته از پله ها بالا و پایین بری . و ...
شوهرم متوجه علاقه شدید من و خانواده من به بچه دار شدن ، شده بود و نمی ذاشت بچه دار شم . شدیدا هم به کسی که من بهش اهمیت می دم فحاشی می کنه و سعی می کنه ارتباط من را با اون طرف قطع کنه یا من رو نسبت به اون طرف بی اعتماد کنه مخصوصا اگر آشنایی ما مربوط به قبل از ازدواج باشد ( زن و مرد فرق نمی کنه چه بسا به زنها بیشتر حساسه) به خونواده ام فوق العاده توهین می کنه . البته این موضوعات مربوط به قبل از دو سال اخیر است . راستی 7 ساله ازدواج کردیم یک سال عقد بودیم . الان دو ساله که اقدام برای بچه دار شدن کردیم که به دلیل همون بیماری من بچه دار نمی شم و داریم تلاش میکنیم ولی هر بار که دکتر میریم و جواب بد می گیریم و من ناراحت می شم و شروع می کنم به داد و بیداد کردن اون بیشتر از من داد و بیداد می کنه و به قول معروف دست پیش میگیره . و شروع می کنه به زدن ( از اول عروسیمون کتک می زد) . و در حین زدن یهو چهره اش عوض می شه مثلا لباش نازک میشه ( حالت لباش ) و دیگه هیچی نمی فهمه که داره به کجام می زنه و من خیلی ازش می ترسم . مثلا همین دفعه آخر من عمل تخمدان انجام داده بود و مرخصی استعلاجی داشتم دعوامون شد سر بچه شروع کرد به زدن و روی شکم من نشست و دستام رو گذاشت زیر پاهاش توی صورت من توف می کرد و با کف دستاش بود یا نمی دونم انگشتاش می زدم توی چشمم من هم که به خاطر توفهاش چشمم بسته می شد نمی تونستم چشمم رو باز نگه دارم میزد و با دستش چشمم رو باز می کرد و وقتی باز بود دوباره می زد انقدر زد که من دهها بار گفتم غلط کردم تا ول کرد . تصمیم گرفتم برم طلاق بگیرم وسایلم رو که جمع کردم اومد عذر خواهی کرد و گفت غلط کردم و اعطاب خورده و دیگه تکرار نمی شه و ... .
البته بگم این داستان زدن از اول عروسیمون بوده و همیشه بعدش همین ها رو می گه .
اول های عروسیمون به بدنم می زد و چون کبود میشه الان 2 ساله یاد گرفته توی سرم می زنه و مثلا موهام رو می گیره سرم رو می کوبه به لبه های مبل که هم ابر داره سرم نمی شکنه و هم چو ب داره که درد می آد بخدا انقدر سرم درد می گیره نمی تونم بذارم روی بالش بخوابم .
حالا یکی دو ماه دیگه نوبت ای وی اف دارم نمی دونم برم درخواست طلاق بدم یا همین جوری ادامه بدم . خودش می گه بچه دار شیم خوب می شم .
یادم رفت بگم قبلا خودش کارگاه داشت ولی 2 ساله به لطف دولت قبلی کارگاهش ورشکست شد و رانندگی می کنه . خواهش می کنم جواب بدین دارم دیوونه می شم
یه چیز دیگه : موضوع فحاشی رو که به مادرش گفتم یه لبخند ملیح زد و گفت پسر من هیچ وقت از این حرف های بد نمی زنه میخوام بگم در کل همشون خیلی از خود متشکر و خودپسند هستند و خیلی همدیگر رو قبول دارند مثلا باباش اصلا قبول نمی کنه پسرش منو زده در حالی که خودش داشت می دید ولی بعد که من گفتم بابا دیده گفت نه تو روم نگاه کرد و گفت نه .